رادمهررادمهر، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

ماهی کوچولو

هفته نو

سلام.صبح به خير مامانم.يه هفته ديگه در جوار شما شروع شد . فردا بايد برم سونو و بالاخره معلوم ميشه شما دختري يا پسر. قبلا هم گفتم برا من سلامتت مهمه ولي بقيه ديونم كردن.مخصوصا مامان بابا. فردا مي بينمت. ...
28 آبان 1390

صبح به خیر

سلام مامانم. صبحت بخیر. الان دقیقا 28 هفتس که تو با منی.یکشنبه باید برم سونو. دل تو دلم نیست که ببینمت.تقریبا 70% بارداری تمامشده از تو خسته نشدما مامان فقط میخوام زودتر تو بقلم بگیرمت.بابا مجتبی رفته شمال دنبال کار زمین.من و مامان منیرم داریم میریم خونه خاله مهمونی
26 آبان 1390

درد دل

سلام ماهي من.دلم خيلي گرفته خدايي خيلي تنهام.نه يه همزبوني نه كسي كه باهاش درد دل كنم. روز عيدي از صبح تو خونه دق كرديم مبل فروشه سر كارمون گذاشته بود آخر هم مبل ها رو نياورد بابا هم حسابي عصباني شد. امروز ميخواد بره حالشونو جا بياره .خدايي دلم فقط به ورجه وورجه هاي تو خوشه سالم بيا و صالح باش. ميخوام از رفتارت لذت ببرم كوچولوي خوشگل من امروز 27 هفته و 6 روزه كه تو با مني ...
25 آبان 1390

بدون عنوان

  سلام  جيگرم دو روزه خيلي خوابالو شدم.          حوصله مطلب نوشتن رو هم ندارم.دلم فقط به تكوناي تو خوشه .ديشب از خستگي تب كردم فكر كردم دوباره مريض شدم وخدا رو شكر صبح بهتر بودم.انتظار خيلي سخته و هر چي به آخرش ميرسي سخت تر ميشه.انگار نميگذره.دلم مي خواد بغلت كنم و بچلونمت.سالم و سلامت بيا! منتظرم ...
22 آبان 1390

شنبه اول هفته

با اين ادبيات خراب يك ساعت مطلب نوشتم اونوقت بخاطر شلوغي سايت مطلبم ارسال نشد.فكر كنم همه مامانا اين دو روزه سرشون شلوغ بوده .ما كه اين پنج شنبه جمعه همش در حال رفت و آمد و خونه تكوني بوديم  اتاقت رو خالي كرديم  و وسايل اضافي رو برديم تو انباري.اينقدر مامان منير هر جا رفته لباس بچه آورده كه فقط يه چمدون پر لباس داريم.البته برا ورودت به خونه بزرگنا. برا اتاقت فرش گرفتيم البته اون رنگي كه من ميخواستم نبود ولي خوب ديگه رنگ تختتم بابايي پسنديد. حالا بايد عمو بسازه. منتظرم تا يكشنبه ديگه بياد و برم سونو گرافي ببينم چه شكلي شدي و چقدر بزرگ شدي و از شنيدن خبر سلامتت ذوق كنم .تازه بايد اونوقت يه اسم خوشگلم برات پيدا كنيم. بابا&n...
22 آبان 1390

صبح به خیر

سلام . صبح بخير ماهي من .نميدوني چه هواييه امروز.صبح كه از خونه اومديم بيرون تا مچ پامون تو برف بود     .  تا اتوبان به سختي اومديم.سر اتوبان كه رسيديم تو هم از خواب بيدار شدي و تكون خوردي.الان تو اداره ايم. ديروز رفتيم يه ست كالسكه خريديم برات باورت نميشه يه قيمت نجومي ولي خوشكله البته بگما خيلي وسيله داره من اين قدر با دنگ و فنگ نمي خواستم ولي ديگه مامان منير و بابا مجتبي خوششون آمد.فعلا برف كم شده امروز اگه هوا خوب باشه با بابا بريم چوب برا تخت بپسنديم داريم آماده مي شيم كه تو بيايي عزيزم پس تو هم برا اومدن آماده شو. كوچولوي من من خيلي نگرانم از خدا بخواه مثل من نشي.(خدا خودش مدونه منظورم چيه) ت...
18 آبان 1390

اولین روز برفی

سلام ماهی کوچولوی من امروز اولین برف پاییزی اومد .آره ماما من خودم تو عید برف دیده بودم ولی برف پاییزی یادم نمی یاد.  امسال زمستون سردی داریم من سرمارو خیلی دوست دارم.تو هم داری تو سرمای سرما میایی. دیروز با بابا مجتبی و مامان منیر رفتیم بهار چقدر لباسای قشنگ و کالسکه های گرون  البته بنده خدا مامان منیر میگه هر چی دوست دارین بخرین فکر پولشو نکنین و لی خوب من از بچگی اینجوری بودم دیگه دلم نمیاد کسی اذیت بشه.امید وارم از این نظر یه کوچولو به من بری. ما هنوز نمی دونیم تو دختری یا پسر برای همینم نتونستیم برات چیزی بخریم. در هر صورت فرقی نداره فقط میخوام سالم باشی. اگه به مامان منیر باشه هرچی تو بهاره میخره. ...
17 آبان 1390

روز نو

سلام ماهی کوچولوی من .بر عکس دیروز که خیلی ابراز وجود می کردی امروز خیلی آرومی.دیشب یهو بیدار شدم دیدم به پشت خوابیدم خیلی نگران شدم نکنه بهت آسیبی رسیده باشه؟ امروز از صبح باز بارون شروع شده.بابا هم دوباره می خواد بره ماموریت البته عصری میاد خونه ولی همین پرواز کردن و هواپیما دلواپسی داره دیگه. عصری شاید بریم با بابا گردش دنبال تخت و کمد برا شما.هنوز نمی دونم تخت بزرگ بگیریم یا کوچیک. دلم میخواد هر چه زودتر نگاه قشنگت رو ببینم. ...
15 آبان 1390

بدون عنوان

- خدا گوید                تو ای زیباتر از خورشید زیبایم                      تو ای والاترین مهمان دنیایم                     شروع کن ، یک قدم با تو                             تمام گام های مانده اش با من    ...
14 آبان 1390