رادمهررادمهر، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

ماهی کوچولو

روزگار

پسركم.وقتي اين وبلاگ را ساختم ميخواستم هر روز بيام توش و برات از شيرين كاريهات بنويسم ولي اين قدر سر گرمم كردي كه حتي زندگي  خودم از يادم رفته امروز بعد از مدتها به اينجا سر زدم. اميد وارم يه روز اين مطالب را بخوني و به اون عمل كني. آره زوده ولي اگه يه روز زن گرفتي با اون مهربون باش و نسبت بهش احساس تحكم نداشته باش.صادق باش و به اون احترام بذار زندگي اونقدر طول نمي كشه كه بخواهي بقيه را درست كني يا ادب كني پس فقط از زندگي لذت ببر با خانواده و فرصتها را قنيمت بشمار دوست دارم يه عالمههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه
4 تير 1392

بدون عنوان

٢-٣ روزه یواش یواش قدم بر میداری.جمعه با بابا رفتیم پارک کلی سر سره سواری کردی آخرش هم با گریه اومدی بیرون. پسکم خیلی صبوری دوست دارم .مهربان باش
26 فروردين 1392

تولد

پسرک خوشگل من تولد تموم شد ازت متشکرم که تو تولدت اذیت نکردی  خوابالود نبودی.و تا آخرش کیف کردی. رادمهر تمام مدت تو هیجان بودی .الان که این مطلب را می نویسم اریون گرفتی نمیدونم از عوارض واکسنت هست یا و لی زود تر خوب شو ...
18 اسفند 1391

سلام دوباره

الان كه اين مطلب را مي نويسم داري وارد يكسالگي ميشه .پسركم خنده هاي تو مهرباني تو و نگاه زيباي تو خيلي طرفدار داره. همه ميگن شبيه بابايي شدي ولي خدايي اخلاقتا به خودم رفته. خيلي دوست دارم خيليييييي.دارم براي تولدت برنامه ريزي مي كنم. اين قدر از همه چيز خوشحالي كه ادم دردو فراموش ميكنه .از ديشب سرما خوردي اميدوارم زودتر خوب بشي   ...
4 بهمن 1391

بدون عنوان

سلام پسرم.امروز من و مامان منیر بردیمت حموم خدایی تو حموم صدات در نمیادا معلومه آب را دوست داری خیل ها اومدن دیدنت البته تقریبا همه فامیلا ی مامانی بودن .حالا دوستای بابایی هم میخوان بیان دیدنت.خیلی دوست دارم مخصوصا وقتی به قول دایی خواب خرگوش میکنی و تو خواب می خندی مامان بابا مجتبی یه بلوز شلوار هندوانه ای برات خریده. ...
29 بهمن 1390

بدون عنوان

سلام پسرم تو متولد شدی و من اینقدر سرم بتو گرم شده که نتونستم دیگه اینجا سر بزنم
22 بهمن 1390