رادمهررادمهر، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

ماهی کوچولو

بدون عنوان

يواش يواش ديگه بايد برا اومدنت آماده بشيم . ديشب اينقدر ورجه وورجه كردي بابا مجتبي همينطور مي خنديد.دلم مثل توپ بالا پايين ميرفت.رفتم نشستم لباسايي كه مامان منير از قشم آورده نگاه كردم.كفشت رو يه كفشي آورده كه نمي دوني چقدر بانمكه.شونه،ناخن گير،قاشق فردا پس فردا هم عمو تخت و كمدتو مياره . بي صبرانه منتظر اومدنت هستم .سالم و سلامت ...
16 آذر 1390

شب عاشورا

امشب شب عاشورا است. بابا مجتبی رفته شهر ری خونه مامان بزرگش برا حلیم پزی مامان منیرم برای اینکه من تنها نباشم جایی نرفته و مونده خونه. دیروز رفتم دکتر ٢ ساعت معطلم کرد تا فرستادم تو دکتر گفت رشدت خوبه.حالت  خوبه صدا قلبت را هم شنیدیم.بعد رفتم خونه خاله شب نذری داشتن عسل و سارا هر کاری کردن تو یه تکونم نخوردی ببینن.حسابی زدی تو ذوقشون. دلم برا تاسوعا و عاشورا بازار تنگ شده چند سالی هست نرفتم اونور.
14 آذر 1390

شنبه

سلام پسرم.دوباره يه هفته جديد شروع شد.من عاشق قرمه سبزي ام .پنج شنبه ساعت 11 كه از خونه خاله مي اومديم برفي گرفت كه اصلا قابل توصيف نيست. تو اون برف دم خونه ما وسط بيابان يكي از همسايه ها زد به شيشه ماشين و يه ظرف يكبار مصرف قورمه سبزي داد دست بابا .  حسابي ذوق مرگ شده بودما تا رسيدم بالا با اينه شام خورده بودم نصفش رو خوردم جات خالي جمعه هم رفتيم خريد خانه بقيه روز هم خانه بوديم و چرتيديم.شما هم كه تازگي همش ابراز وجود مي كني حسابي امروز هم مه شنبس و اداره ما نذري داره كار من زياد شد باز، هر چي كه به شكم ربط داشته باشه كار من و زياد تر مي كنه. ...
12 آذر 1390

صحبت مادرانه

سلام رادمهرم. ديروز زياد سر حال نبودم آخه شبش خوب نخوابيده بودم ديروزم كه رفتم خونه تقريبا بيهوش شدم يه سري رو مبل و يه سري رو تخت .ديروز خيلي فعاليت داشتي هي رفتي اينور اومدي انور  سركار هي قلپ قلپ كردي و لي امروز زياد فعاليت نداري اميدوارم حالت خوب  باشه مامانم. ...
8 آذر 1390

جمله

تنها اتاقی همیشه مرتبه و همه چیز سر جاش می‌مونه، که توش زندگی نکنی! اگه زندگیت گاهی آشفته میشه و هیچی سر جاش نیست، بدون هنوز زنده‌ای! اما اگر همیشه همه چی آرومه و تو چقدر خوشحالی! یه فکری برای خودت بکن! ...
7 آذر 1390

محمد طاها

ديشب محمد طاها زنگ زده ميگه خاله ني ني تون كي مياد آخه من خسته شدم.تازه برات اسم هم گذاشته.خيلي دوست داره ها فكر ميكنه تا بيايي مي تونه با هات فوتبال بازي كنه.بهش گفتم و قتي تولدش تمام شه بخوابه و بلند بشه تو مي آیی.                                                                         ...
6 آذر 1390

اسم

سلام مامانم.ماهي كوچولوي من بالا خره بعد از  يك هفته راي گيري دونفره و امتياز دهي و حذف و اضافه كردن اسمها و تست كنكور من و بابا مجتبي ديشب برات اسم انتخاب كرديم. البته هنوز به كسي نگفتيم شايدم تا دنيا بيايي بازم يه اسم ديگه كه قشنگه ببينيم ولي فعلا اسم  شمارو گذاشتيم   :                                                         رادمهر مبارك...
6 آذر 1390

شروع هفته

محمد طاها خيلي ذوق كرده كه تو پسري. ميگه خاله با من بازي ميكنه ؟ من و نمي زنه؟ با هم دوست باشينا ( مثل من و خاله سارا) همبازي خوبيه درسته يكم از تو بزرگتره ولي خوب مي تونه همبازي باشه باهات                                        ...
5 آذر 1390