رادمهررادمهر، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

ماهی کوچولو

شنبه اول هفته

با اين ادبيات خراب يك ساعت مطلب نوشتم اونوقت بخاطر شلوغي سايت مطلبم ارسال نشد.فكر كنم همه مامانا اين دو روزه سرشون شلوغ بوده .ما كه اين پنج شنبه جمعه همش در حال رفت و آمد و خونه تكوني بوديم  اتاقت رو خالي كرديم  و وسايل اضافي رو برديم تو انباري.اينقدر مامان منير هر جا رفته لباس بچه آورده كه فقط يه چمدون پر لباس داريم.البته برا ورودت به خونه بزرگنا. برا اتاقت فرش گرفتيم البته اون رنگي كه من ميخواستم نبود ولي خوب ديگه رنگ تختتم بابايي پسنديد. حالا بايد عمو بسازه. منتظرم تا يكشنبه ديگه بياد و برم سونو گرافي ببينم چه شكلي شدي و چقدر بزرگ شدي و از شنيدن خبر سلامتت ذوق كنم .تازه بايد اونوقت يه اسم خوشگلم برات پيدا كنيم. بابا&n...
22 آبان 1390

صبح به خیر

سلام . صبح بخير ماهي من .نميدوني چه هواييه امروز.صبح كه از خونه اومديم بيرون تا مچ پامون تو برف بود     .  تا اتوبان به سختي اومديم.سر اتوبان كه رسيديم تو هم از خواب بيدار شدي و تكون خوردي.الان تو اداره ايم. ديروز رفتيم يه ست كالسكه خريديم برات باورت نميشه يه قيمت نجومي ولي خوشكله البته بگما خيلي وسيله داره من اين قدر با دنگ و فنگ نمي خواستم ولي ديگه مامان منير و بابا مجتبي خوششون آمد.فعلا برف كم شده امروز اگه هوا خوب باشه با بابا بريم چوب برا تخت بپسنديم داريم آماده مي شيم كه تو بيايي عزيزم پس تو هم برا اومدن آماده شو. كوچولوي من من خيلي نگرانم از خدا بخواه مثل من نشي.(خدا خودش مدونه منظورم چيه) ت...
18 آبان 1390

اولین روز برفی

سلام ماهی کوچولوی من امروز اولین برف پاییزی اومد .آره ماما من خودم تو عید برف دیده بودم ولی برف پاییزی یادم نمی یاد.  امسال زمستون سردی داریم من سرمارو خیلی دوست دارم.تو هم داری تو سرمای سرما میایی. دیروز با بابا مجتبی و مامان منیر رفتیم بهار چقدر لباسای قشنگ و کالسکه های گرون  البته بنده خدا مامان منیر میگه هر چی دوست دارین بخرین فکر پولشو نکنین و لی خوب من از بچگی اینجوری بودم دیگه دلم نمیاد کسی اذیت بشه.امید وارم از این نظر یه کوچولو به من بری. ما هنوز نمی دونیم تو دختری یا پسر برای همینم نتونستیم برات چیزی بخریم. در هر صورت فرقی نداره فقط میخوام سالم باشی. اگه به مامان منیر باشه هرچی تو بهاره میخره. ...
17 آبان 1390

روز نو

سلام ماهی کوچولوی من .بر عکس دیروز که خیلی ابراز وجود می کردی امروز خیلی آرومی.دیشب یهو بیدار شدم دیدم به پشت خوابیدم خیلی نگران شدم نکنه بهت آسیبی رسیده باشه؟ امروز از صبح باز بارون شروع شده.بابا هم دوباره می خواد بره ماموریت البته عصری میاد خونه ولی همین پرواز کردن و هواپیما دلواپسی داره دیگه. عصری شاید بریم با بابا گردش دنبال تخت و کمد برا شما.هنوز نمی دونم تخت بزرگ بگیریم یا کوچیک. دلم میخواد هر چه زودتر نگاه قشنگت رو ببینم. ...
15 آبان 1390

بدون عنوان

- خدا گوید                تو ای زیباتر از خورشید زیبایم                      تو ای والاترین مهمان دنیایم                     شروع کن ، یک قدم با تو                             تمام گام های مانده اش با من    ...
14 آبان 1390

شنا

سلام .مامانم ديشب تا صبح تكون خورديا از هر طرفي چرخيدم تو هم يك ابراز وجودي كردي. نميدونم حالت خوبه يا نه ولي من تورا به خدا سپردم و از خدا سالم خواستمت. تا 29/8 كه برم سونو دل تو دلم نيست. تو هم بايد مقاوم باشي .منتظر ديدارت هستم.  
14 آبان 1390

آغاز

سلام ماهي كوچولوي من. من باهات زياد حرف مي زنم و دردو دل مي كنم . اميدوارم صدام رو بشنوي.مي دوني چرا بهت ميگم ماهي كوچولو چون مثل ماهي تو دلم پايين بالا ميري . اين اولين مطلبي هست كه دارم برات مي نويسم الا تو 2٥ هفته و 4 روزه با مني . اين چند روز بخاطر مريضي من خيلي اذيت شدي .مي دونم پراكنده حرف مي زنم ولي ماماني من كلا ذوق ادبي و نوشتاري خوبي ندارم همينارو ازم قبول كن.بابايي بعد از دو روز ماموريت ديشب برگشت توهم از اومدنش ذوق كرديا معلوم بود   براي ديدنت لحظه شماري ميكنم ...
10 آبان 1390

اسم

سلام. کوچولوی من نمی دونم اسمت و چی بزارم البته بگما هنوز جنسیتت معلوم نیست. ما هم دو دلیم برا اسم . بابا می گه من انتخاب کنم اون نظر بده کارای سختو همیشه میندازه گردن من.منم دارم فکر میکنم هر روز. ...
10 آبان 1390